معشوقه ...

paramour

معشوقه ...

paramour

ویرانی

می خواهم با صدای قلبت به خواب روم ، گرمای نفس هایت پخش شود روی موهایم ...

همین که آغوشی باشد و نفسی و بوسه ای که به آن اعتماد دارم برایم کافی است .تمام آرامش ِ دنیا را جمع کن برای من .


هرشب 

موقع خواب که می شود 

دست به کار می شوم 

بالش ها را کنار هم می گذارم 

پتو را هم می کشم رویشان 

بعد خیالم که از بودن تو راحت می شود 

جشم هایم را می بندم !


کاش هرمرد و زنی جای امنی داشت برای اینکه سرش را بگذارد و آرام بگیرد .

اتصال

دست انداختیم گردن خواجه حافظ جان یک ماچ آبدار از لپش خوردیم و خواستیم برایمان حرف بزند .

نتیجه این شد :

 مدتی شد کاتش سودای او در جان ماست

 زان تمناها  که دایم در دل ویران ماست

 مردم چشمم به خوناب جگر غرقند زآنک

  چشمه مهر رخش در سینه نالان ماست

 آب دریا قطره ای زان لعل همچون شکر است

 قرص مه عکسی زروی آن مه تابان ماست

تا نفخت فیه من روحی شنیدم شد یقین 

بر من این معنی که ما زان ِ وی او زان ِ ماست 

هردلی را اطلاعی نیست بر اسرار ِ عشق

محرم این سر معنادار علوی جان ماست 

چند گویی ای مذکر شرح دین خاموش باش

دین ما در هر دو عالم صحبت جانان ماست

حافظا تا روز آخر شکر این نعمت گزار 

کان صنم از روز اول مونس و مهمان ماست 


دوستان اهل دل مرحمتی بفرمایید و بگویید حافظ جانمان چه می گوید 

در گلوی من ابرهای بارانی ست ...

رنگ شادمانی هایم پریده .

دستم به قلم می رود ولی سیاهه هایم به دل نمی نشیند .این روزها صدای سوهان خوردن مدام در سرم می پیچد ،نیازهای ندیده گرفته شده ام سوهان می کشند به روحم .از صیقل خوردن گذشته است دارم ساییده می شوم ، دارم تمام می شوم آرزو به آرزو .

در حالت همیشه مستی به سر میبرم ، مخم گیج می زند .یکهو می خندم وسط خندیدن گریه می کنم و گاهی پاچه می گیرم ...

زندگی به شکل گریز ناپذیری سخت و تلخ است .چاه زیاد است و البته طناب هم و من باید همیشه مراقب باشم سرطناب از دستم ول نشود و این مراقب بودن ها لذت همه چیزم را می گیرد .


باید تنهای ِ تنها با درون خودم تصمیم بگیرم و همه ی عوارضش را بپذیرم .

من آگاهانه اعتراف می کنم کفه نیازهای جنسی و جسمی ام آنقدر پایین رفته که تعادلم را به هم زده !

من بیش از حد ِ مجاز ! نیازمند به یک آغوش گرم و مهربان و امنم ! نیازمند به یک عشق بازی دلچسب !محتاج به چند روز سفر و قدم زدن در ساحل و گم شدن در جنگل و ساعت ها هق هق .

نیازمند ِ تنها نخوردن یک پرس غذای خوشمزه که خودم پخته باشم .

...

همیشه بدترین حال هایم به خوش ترین شان نزدیک بوده یا حتی به هم چسبیده بوده اند و اکثرن در نقطه ای بوده ام که دو سر متضاد چیزها به هم می رسند .بعد از یک بدحالی یک خوشحالی گنده داشته ام و برعکس .


هرلحظه منتطر روزهای خوبم ...



فریاد بی صدا

نظم احساسم به هم خورده ، پنجره را باز می کنم .یک عود آتش می زنم ، شمع ها را روشن می کنم ، یک موزیک بی کلام را پلی می کنم .بغضم را قورت می دهم ، خودم را قورت می دهم و ضربه انگشتانم را محکم بر تن خسته کیبوردم می زنم...


باید بنویسم باید خالی شوم از حرف های نگفته ، ننوشته .من مدت هاست نیاز به یک حفره خالی در وجودم دارم !


زندگیم سالهاست که در حالت تعقیب و گریز است. یک تعقیب و گریز نابرابر؛ مثل دویدن لبه یک بیضی و این درد بزرگی است . همه تلاشم این بوده که سطح منحنی بیضی وارم را هرروز وسیع تر کنم ، اما خوب که فکر می کنم خوشحال نیستم ! من با  احساسم و نیاز هایم و وجودم و روحم در یک فضای دو بعدی مانده ام .گاهی در اوج بوده ام و گاهی در حضیض و بارها برگشته ام سر نقطه اول .و حالا درد می کشم که فلسفه زندگی مگر این است ؟!

چرا به جای حرکت بر روی یک خط و هرروز اوج گرفتن ؛ من محصور شده ام به یک مسیر بسته ؟!
همیشه گفته ام من نه یک ازدواج نا موفق که یک جدایی موفق داشته ام و حالا فهمیده ام حرف مفت زده ام .این جدایی تا وقتی یک نقطه اتصال قانونی دارد مرا مجبور می کند که در احاطه یک خم مسطح باشم .


من از این تعقیب و گریزها خسته ام .همه دلخوشیم این روزها به این است که روی یک نقطه فرضی با شعاع اپسیلن در جا نزده ام ...

تله

گاهی آدم می ماند بین دوست داشتن و " دوست داشتن ".

افسون می شود و فکر می کند عاشق است .

چند روز پیش کلیپی دیدم در مورد خشونت های خانگی . "سلی مورگان استاینر " تعریف می کند که : دیوانه وار عاشق مردی بود که مدام از او آزار می دید و حتی تهدید به مرگ میشد ...
او می گوید یک راز بزرگ در زندگیش داشته و آن یک هفت تیر ِ پر شده با تیرهای پوکه ای توسط مردی که فکر می کند دلبر و معشوقش است و بارها روی شقیقه او گذاشته است ...

یک تله روانی که نقاب عشق دارد ! 
عشقی که میلیون ها زن و حتی تعداد کمی از مردان گرفتار آنند .و درد آور آنجا که افراد با وابستگی های عاطفی و روابط بلند مدت بیشتر مورد آزار و اذیت یکدیگر قرار می گیرند .جایی که اصلن انتظاری از آن نمی رود ، آنجا که باید جز مهر و علاقه هیچ گفتار و رفتاری رنگ خشونت نگیرد به یکباره گلویت فشرده می شود در حد مرگ ! و این گوشه ی کاملن گیج کننده و غیرقابل درک رابطه است .
افرادی از این دست اکثرن سایکوپات *هستند .وقتی طرف مقابل کاملن افسون و وابسته شد آنگاه نقاب از چهره بر میدارند .آنها ابتدا فریب می دهند ، سپس منزوی می کنند .وانمود می کنن باورت دارند ، تاییدت می کنند و پس از آن حتی ممکن است محل زندگیت را عوض کنند ، خیلی شیک و قشنگ رابطه ات را با دوستان و اقوام و آشنایانت می برُِّند تنها و تنها به این دلیل که به تو فکر می کنند ! و قدم قدم تو را وادار ِ ورود به این تله جسمی و روانی و مالی می کنند .

کتک می خوری ، بدنت کبود می شود ، ناسزا می شنوی و حتی تهدید به مرگ می شوی اما سکوت می کنی و فکر می کنی دوستش داری چرا که خیال می کنی یا همه اینگونه اند یا تو تنهایی و سکوت می کنی و ترک نمی کنی !
خودت را تخریب می کنی ، خورد می شوی ، می شکنی ، آسیب می بینی اما ترک نمی کنی .عشق های دیوانه وار فقط با شکستن سکوت تمام می شود .
آزار و خشونت تنها در سکوت جان می گیرد و ریشه می دواند و رشد می کند و روز به روز وسیع تر و بزرگ تر می شود ...
من نه تنها به چشم خود این خشونت ها را گاهی دیده و لمس کرده ام که خودم روزگاری قربانی بوده ام .
گرچه این فیلم چند دقیقه ای همه تلخی های آن روزها را جرعه جرعه به کامم ریخت اما با فکر به اینکه امروز بیدارم و آگاه تلخی اش را زیر زبانم مزه مزه می کنم و مست می شوم !

ستاره نوشت :کسی است که کنترل کمی روی رفتارهایش دارد و آگاهانه میل به تجاوز و آزار و خشونت بر دیگران دارد.