معشوقه ...

paramour

معشوقه ...

paramour

اتصال

دست انداختیم گردن خواجه حافظ جان یک ماچ آبدار از لپش خوردیم و خواستیم برایمان حرف بزند .

نتیجه این شد :

 مدتی شد کاتش سودای او در جان ماست

 زان تمناها  که دایم در دل ویران ماست

 مردم چشمم به خوناب جگر غرقند زآنک

  چشمه مهر رخش در سینه نالان ماست

 آب دریا قطره ای زان لعل همچون شکر است

 قرص مه عکسی زروی آن مه تابان ماست

تا نفخت فیه من روحی شنیدم شد یقین 

بر من این معنی که ما زان ِ وی او زان ِ ماست 

هردلی را اطلاعی نیست بر اسرار ِ عشق

محرم این سر معنادار علوی جان ماست 

چند گویی ای مذکر شرح دین خاموش باش

دین ما در هر دو عالم صحبت جانان ماست

حافظا تا روز آخر شکر این نعمت گزار 

کان صنم از روز اول مونس و مهمان ماست 


دوستان اهل دل مرحمتی بفرمایید و بگویید حافظ جانمان چه می گوید 

نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی اسفند چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 12:39

اینجا رو برای تفسیر فالت بخون سوران جان
http://hafezdivan.blogpars.com/2014/08/00231044011321100342111024.html

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد