معشوقه ...

paramour

معشوقه ...

paramour

فریاد بی صدا

نظم احساسم به هم خورده ، پنجره را باز می کنم .یک عود آتش می زنم ، شمع ها را روشن می کنم ، یک موزیک بی کلام را پلی می کنم .بغضم را قورت می دهم ، خودم را قورت می دهم و ضربه انگشتانم را محکم بر تن خسته کیبوردم می زنم...


باید بنویسم باید خالی شوم از حرف های نگفته ، ننوشته .من مدت هاست نیاز به یک حفره خالی در وجودم دارم !


زندگیم سالهاست که در حالت تعقیب و گریز است. یک تعقیب و گریز نابرابر؛ مثل دویدن لبه یک بیضی و این درد بزرگی است . همه تلاشم این بوده که سطح منحنی بیضی وارم را هرروز وسیع تر کنم ، اما خوب که فکر می کنم خوشحال نیستم ! من با  احساسم و نیاز هایم و وجودم و روحم در یک فضای دو بعدی مانده ام .گاهی در اوج بوده ام و گاهی در حضیض و بارها برگشته ام سر نقطه اول .و حالا درد می کشم که فلسفه زندگی مگر این است ؟!

چرا به جای حرکت بر روی یک خط و هرروز اوج گرفتن ؛ من محصور شده ام به یک مسیر بسته ؟!
همیشه گفته ام من نه یک ازدواج نا موفق که یک جدایی موفق داشته ام و حالا فهمیده ام حرف مفت زده ام .این جدایی تا وقتی یک نقطه اتصال قانونی دارد مرا مجبور می کند که در احاطه یک خم مسطح باشم .


من از این تعقیب و گریزها خسته ام .همه دلخوشیم این روزها به این است که روی یک نقطه فرضی با شعاع اپسیلن در جا نزده ام ...